نوشته شده توسط : arman

فرجام قاتلان امام حسین(ع)

 
 
 
بنافراد بسیاری در واقعه عاشورا به ایفای نقش در جبهه حق و باطل پرداختند. گروهی عاشقانه از حریم ولایت دفاع کردند و دسته دیگر، سرنوشتی ذلت‌بار را برای خود در دنیا و آخرت رقم زدند.

به گزارش ندای انقلاب به نقل از فارس، دهم محرم سال ۶۱ هجری، حادثه‌ عظیم قیام عاشورا، شهادت حسین بن علی علیه‌السلام و هفتاد و دو تن از یاران باوفای ایشان رقم خورد. قیامی که حضرت اباعبدالله(ع) برای برپایی و اقامه دین مبین اسلام، همراه خانواده خویش، حج خود را نیمه‌تمام رها کرد و برای ادای رسالت مهمی به سوی کربلا حرکت کرد.

افراد بسیاری در واقعه عظیم عاشورا به ایفای نقش در جبهه حق و باطل پرداختند. آنهایی که دل در گروی محبوب حقیقی نهاده بودند، در یاری امام زمان خویش بر یکدیگر سبقت ‌گرفته، عاشقانه از حریم ولایت و حرمت فرزند رسول خدا(ص) دفاع و حمایت کردند.

اما گروهی که فریفته مال و مقام دنیوی شده بودند در جبهه مقابل حق، ایستادند و سرنوشتی ذلت‌بار را برای خود در دنیا و آخرت رقم زدند. 

با استناد به دانشنامه ۱۴ جلدی امام حسین(ع)، فهرستی از اصلی‌ترین دشمنان کاروان حسینی(ع) و چگونگی مرگ آنان تهیه شده است:
نام، نقش وی در کربلا، سرانجام و چگونگی مرگشمر بن ذی‌الجوشن نقش‌آفرین اصلی جنایات کربلا، صدور دستور یورش همه جانبه به امام حسین(ع) و یارانش، دستگیری توسط مختار ثقفی، گردن زدن او و انداختن وی در روغن داغ. محمد بن اشعث بن قیس نقش‌آفرین و فراهم کننده حوادث روز عاشورا، فرمانده نیرویی بود که مسلم را دستگیر کردند، روز عاشورا در پی نفرین امام حسین(ع) عقرب سیاهی او را نیش زد و با خواری تمام مُرد. عبید الله بن زیاد در حادثه کربلا، همه جنایت‌ها به دستور مستقیم عبیدالله تحقق یافت و بعد از یزید بیشترین نقش را در فاجعه عاشورا داشت، چکیدن قطره خونی از سر مبارک امام حسین(ع) بر ران او و باقی ماندن آن زخم تا آخر عمر، جسدش توسط ابراهیم بن مالک اشتر به آتش کشیده شد.
یزید بن معاویه چوب زدن بر دندان‌های مبارک امام حسین(ع) هنگام رقص و مستی به زمین خورد و مغزش متلاشی شد و صورتش همچون قیر، سیاه شد.
سنان بن انس نقش مؤثری در کشتن اباعبدالله الحسین(ع) داشت زبانش گرفت، عقلش زائل شد و با وضع ناگواری از دنیا رفت
عمر بن سعد مجرم شماره سوم فاجعه کربلا و فرماندهی عملیات کربلا را بر عهده داشت به دستور مختار ثقفی به قتل رسید و سرش از تن جدا شد.
حرملة بن کاهل پرتاب تیر بر گلوی علی‌اصغر(ع) مختار ثقفی دستور داد تا بدنش را تیرباران کنند.
حصین بن نُمیر فرمانده تیراندازان لشکر عمر بن سعد و تیراندازی به امام حسین(ع) ابراهیم بن اشتر جسد او را سوزاند و سرش را برای مختار به کوفه فرستاد، سر او در مکه و مدینه آویزان ماند تا درس عبرتی برای دیگران باشد.
مالک بن نُسیر کِندی فرود آوردن ضربه بر فرق مبارک سیدالشهدا(ع) قطع دستانش توسط همسرش و تا آخر عمر فقیر ماند.
زرعه دامی از قاتلان امام(ع) هنگام مرگ از گرمای شکم و سردی پشتش صیحه می‌زد و می‌گفت به من آب دهید.
محمد بن اشعث هتک حرمت امام حسین(ع) توسط نیش عقرب در هنگام قضای حاجت مُرد.
عبدالله بن حَوزه تیراندازی به سوی لشکر ابا عبدالله(ع) قطع پای راست او توسط مسلم بن عوسجه، اسب با حرکت تند، سر او را به هر سنگ و کلوخی کوبید تا به دوزخ رفت.
شبث بن ربعی با شمشیر به صورت مبارک امام حسین(ع) زد ابراهیم بن مالک اشتر آنقدر ران‌هایش را برید تا مرد. سپس سرش را جدا و جسدش را سوزاند.
ابحر بن کعب برداشتن مقنعه حضرت زینب(س) و کشیدن گوشواره از گوش ایشان ابراهیم بن مالک اشتر، دست و پاهایش را قطع کرد، چشم‌هایش را از حدقه درآورد.
شرحبیل از پشت بر صورت امام حسین(ع) زد مختار او را با آتش سوزاند.
عمروبن حجاج در روز عاشورا آب را بر روی اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش بست، امام(ع) را خارج شده از دین نامید و از جمله حاملان سرهای شهداء به کوفه بود به نفرین امام حسین(ع) گرفتار و از شدت تشنگی در بیابان هلاک شد.
احبش بن مرثد(اخنس) با اسب بر بدن مبارک امام حسین(ع) تاخت و عمامه حضرت را به غارت برد پس از واقعه عاشورا وقتی در صحنه جنگ ایستاده بود، تیری از کمان، رها و به قلبش اصابت کرد و مرد.
عبدالله بن ابی حُصین آب را بر سیدالشهداء(ع) بست و با بی‌شرمی به امام گفت: ای حسین! به خدا سوگند، جرعه‌ای از آب نخواهی چشید تا از تشنگی بمیری به نفرین امام حسین(ع) مبتلا و به بیماری استسقاء گرفتار شد، هرچه آب می‌نوشید تشنگی‌اش برطرف نمی‌شد تا اینکه هلاک شد.
بَجدل بن سُلیم انگشت مبارک امام(ع) را برای در آوردن انگشتر برید مختار او را دستگیر، دست و پاهایش را برید آنقدر در خون غلتید تا هلاک شد.
اسحاق بن حَیوه حضرمی داوطلبانه بر پیکر امام حسین(ع) تاخت و پیراهن حضرت را به غارت برد با پوشیدن پیراهن اباعبدالله(ع) به مرض پیسی مبتلا شد و موهایش ریخت، توسط مختار دستگیر شد و دستور داد بر بدنش تاختند تا به هلاکت رسید.


رضايت فائزه و مهدي هاشمي از وضعيت زندان



اينسخنان محسن هاشمي درباره اينكه فائزه هاشمي در شرايط خوبي (در زندان) به سر مي برد بسيار راضي است، با خشم و اعتراض رسانه هاي ضد انقلاب مواجه شد.
محسن هاشمي در گفت و گو با «نداي انقلاب» و در پاسخ به اين سؤال كه «شرايط زندگي فائزه هاشمي در زندان چگونه است؟» اظهار داشت: ايشان در شرايط خوبي بسر مي برد و بسيار از اين وضع راضي هست و گفت در جمعي كه هستم روابط خوبي دارم و فرصت مطالعه برايم فراهم است و اجازه آشپزي هم به ما داده اند و فضاي هواخوري بسيار خوبي داريم. فائزه و در گفت وگو با من با خوشحالي گفت كه امروز مسئول پخت غذا (دلمه هفت رنگ) هستم. مغازه اي براي تهيه اجناس مورد نظر در اينجا قرار دارد كه تهيه مواد مورد نياز را برايم سهل كرده است.
وي همچنين درباره اين سؤال كه وضعيت مهدي هاشمي چگونه است؟ مي گويد: مهدي هم حالش خوب است، همين هفته حاج خانم (عفت مرعشي) به ديدارش رفتند و حالش خوب است، و دو روز پيش با حاج آقا تلفني صحبت كرد.
انتشار اين مصاحبه با واكنش هايي در محافل ضد انقلاب مواجه شد. از جمله شبكه بالاترين نوشت: اين روزها خبرهاي عجيبي مي شنويم. خانم فائزه هاشمي و برادرش اين روزها در زندان به سر مي برند. اين دو در بهترين شرايط به سر مي برند. اين در حالي است كه امثال نسرين ستوده بدور از هر گونه امتياز و دور از خانواده در زندان مي گذرانند.
سايت بالاترين كه تحت مديريت منوشه امير قرار دارد، افزود: فائزه هاشمي دلمه هفت رنگ مي پزد، نسرين ستوده اعتصاب غذا مي كند. خانم هاشمي بهتر نبود كمك به حال و روز ديگر زنداني ها حداقل دست به اين سبك مغزي ها نمي زديد و چنين حاشيه هايي را ايجاد نمي كرديد! اين چه طرز مبارزه است! پختن دلمه هفت رنگ براي نشان دادن روحيه بالا!؟ خانم هاشمي! مبارزين راستين در بندهاي مجاور شما اعتصاب غذا كرده اند[!؟] آيا مي خواهيد با به راه انداختن چنين بو و رنگي شرايط را بر آنها سخت گردانيد؟! يا اينكه مي خواهيد نشان دهيد حكومت آنقدر زندان هايش خوب است كه كيف زندانيان كوك است؟ خانم هاشمي حيا كنيد و اين سبك مغزي ها را كنار بگذاريد!


منشاء حرکت میرزاکوچک‌خان یک منشاء صددرصد دینی و اعتقادی بود

 
 

کهکنگره ملی بزرگداشت روحانی شهید میرزا کوچک جنگلی با قرائت پیام مقام معظم رهبری آغازبه کار کرد .

به گزارش سیرنیوز؛ متن بیانات رهبر معظم انقلاب که توسط آیت‌الله قربانی - نماینده ولی فقیه در استان گیلان و امام جمعه رشت قرائت شد به این شرح است: "بسم الله الرحمن الرحیم قضیه‌ مرحوم میرزاکوچک جنگلی یک قضیه‌ ویژه است، اگرچه که در آن دوران خاص یعنی در دوره فاصله بین مشروطیت و سر کار آمدن رضاخان، حوادث گوناگونی در کشور به وجود آمده است و همزمان با نهضت جنگل چند کار بزرگ دیگر در گوشه و کنار کشور مثل جریان شیخ محمد خیابانی در تبریز یا کلنل محمدتقی‌خان پسیان در مشهد هم اتفاق افتاد. این‌ها تقریبا همه همزمان هستند، لیکن قضیه جنگل یک قضیه ویژه‌ای است. ما قضایای تبریز و حضور مرحوم شیخ محمد خیابانی را خوب می‌دانیم. هم در تاریخ نوشته شده و هم قضایای خصوصی و اطلاعات زیادی داریم. آن صبغه مردمی و نجابتی که در کار مرحوم میرزاکوچک‌خان جنگلی است، در هیچ کدام از این دو کار یا دو سه کار دیگر که همزمان در آن دوره اتفاق افتاده، در سرتاسر ایران نظیر ندارد. میرزا کوچک همین‌طور که اشاره کردید یک روحانی است، یک طلبه است، البته من شنیده بودم و برای ما سال‌ها پیش نقل شد که ایشان، مرحوم میرزای شیرازی را درک کرده، لیکن خیلی باور کردنی نیست. این را مرحوم پدرم نقل می‌کرد از مرحوم آسیدعلی‌اکبر مرعشی که شوهر خواهر پدر ما بود. یعنی باجناق مرحوم شیخ محمد خیابانی بود، که او از بزرگان و علمایی بود که منزوی بود در تهران. او گفته بود که میرزا کوچک درس میرزا را درک کرده، به نظرم نمی‌آید این خیلی قابل تایید باشد. زیرا میرزا کوچک سنش در وقتی که میرزای شیرازی از دنیا رفته 14 15 سال بیشتر نبود.بعید به نظر می‌رسد که ایشان توانسته باشد مرحوم میرزای شیرازی را درک کند. لیکن در این‌که طلبه بوده در این‌که روحانی بوده شکی نیست. در حوزه رشت هم بزرگانی هم در آن وقت بودند که می‌توانسته از آنها استفاده کند، در این هیچ تردیدی نیست. بنابراین منشاء حرکت میرزاکوچک‌خان یک منشاء صددرصد دینی و اعتقادی است. رفتار او هم یک رفتار دینی و اعتقادی است. یعنی انسان مشاهده می‌کند، با این‌که در درون تشکیلات خودشان مخالفینی داشت و بعضی از اقشار گوناگون ممتاز هم با او مخالفت می‌کردند، مرحوم میرزا کوچک در برخورد با این‌ها کاملا حدود شرعی را رعایت می‌کرده، کسانی بودند، مثلا مخالفت اعتقادی با ایشان داشتند. همراهان ایشان آن افراطی‌ها می‌گفتند: آقا این‌ها را بزنیم سرکوب کنیم، (اما) میرزا کوچک نمی‌گذاشته، جلوی اینها را می‌گرفته و مانع می‌شده از این‌که این کار را بکنند. یعنی رفتار هم یک رفتاری دینی است و حرکت، حرکت صددرصد اسلامی و ایرانی است. خب، آن زمان می‌دانید که آن غوغای نهضت مارکسیستی و تشکیل شوروی و هیاهویی که در دنیا در بین ملت‌ها راه افتاده بود و جاذبه‌ای که برای بعضی ملت‌ها به وجود آورده بود، طبعا یک عده‌ای را مجذوب خودش کرده بود و اطرافیان به ایشان خیانت کردند. از این طریق، لیکن این مرد به خاطر پایبندی‌اش به اسلام جذب تفکر مارکسیستی نشد و به طور صریح و قاطع آن نظریه را رد کرد با آنکه جزو نزدیک‌ترین‌هایی که با او از اول همراه بودند، گرایش پیدا کردند. البته آنها هم ناکام از دنیا رفتند. آنها هم هیچ کدام‌شان خیری از این زندگی ندیدند و از آن جریان بولشویکی هیچ خیر و تجاوب جوانمردانه‌ای مشاهده نکردند. لیکن ایشان مخالفت کرد. هم از این جهت بود، هم با اجنبی مخالف بود، یعنی چون اینها سیاستی بود که از طرف اجانب بود، با این‌که مقابله‌شان با دستگاه‌های حاکم مثل انگلیس و قزاق و اینها بود، اما در عین حال به آن طرف هم جذب نشد. استقلال را حفظ کرد. یک نمونه خیلی برجسته‌ای از میزرا کوچک‌خان. خداوند ان‌شاءالله درجاتش را عالی کند. کار شما هم با این اهدافی که ذکر کردید و با این ترتیبی که گفتید بسیار کار خوبی است. البته کتاب درباره میرزا کوچک زیاد نوشته شده. خوشبختانه اخلاص این مرد موجب شده که برخلاف دیگر کسانی که در این صراط‌های مبارزات وارد شده‌اند، اسمش سر زبان‌ها باشد. همه بشناسند او را در حالی که خیلی از اینها کسانی را که من اشاره کردم مردم می‌شناسند. اصلا بعضی‌ها اسم‌شان را نشنیده‌اند، لیکن ایشان در بین مردم شناخته شده است. کتاب درباره او نوشته شده. سعی بشود یک کار جامع و دارای نکته‌های اساسی زندگی او به وجود بیاید، ان‌شاءالله چهره او بیشتر در بین مردم ما، جوان‌های ما شناخته شود. ایشان یک واحد مینیاتوری از نظام اسلامی، جمهوری اسلامی را در رشت و همان محدوده خاص خودش گیلان به وجود آورده. از شما دوستانی که در این زمینه کار می‌کنید متشکریم و می‌خواهیم که همکاران دولتی و مسئولان تبلیغاتی با شما همکاری کنند و کمک کنند این کار به بهترین وجهی تمام بشود. والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته"


روضه های شهید مطهری: مرثیه سوزناک ام البنین برای ابوالفضل

 
 

کهتقي دژاکام در وبلاگ اب و اتش نوشت:در شب عاشورا، اول کسی که اعلام یاری نسبت به ابا عبدالله کرد، برادر رشیدش ابوالفضل بود.

هامون به نقل از باشگاه خبرنگاران:وقتی که شمر بن ذی الجوشن می‌خواست از کوفه به طرف کربلا حرکت کند، یکی از حضاری که در آنجا بود، به ابن زیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند، خواهش می‌کنم امان نامه‌ای برای آنها بنویس. ابن زیاد هم نوشت. شمر در یک فاصله دور، از قبیله‌ای بود که قبیله اُمّ البنین با آنها نسبت داشتند. این پیام را عصر تاسوعا شخص او آورد.

این مرد پلید، آمد کنار خیمه حسین بن علی «ع» و فریادش را بلند کرد: اَینَ بَنو اُختِنا؟ خواهر زادگان ما کجا هستند؟ ابوالفضل «ع» در حضور ابا عبدالله نشسته بود. برادرانش همه آنجا بودند. یک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود: اَجیبُوهُ وَ اِن کانَ فاسِقاً؛ جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است. آقا که اجازه داد، جواب دادند. گفتند: ما تَقولُ؟ چه می‌گویی؟ [گفت:] مژده‌ای برای شما آورده‌ام، بشارتی برای شما آورده‌ام. برای شما از امیر عبیدالله امان آورده‌ام، شما آزادید، اگر الان بروید، جان به سلامت می‌برید. گفتند: خدا تو را لعنت کند و امیرت ابن زیاد و آن امان نامه‌ای که آورده‌ای. ما امام خودمان، برادر خودمان را رها کنیم به موجب اینکه تأمین داریم؟!

در شب عاشورا، اول کسی که اعلام یاری نسبت به ابا عبدالله کرد، برادر رشیدش ابوالفضل بود. بگذریم از آن مبالغات احمقانه‌ای که می‌کنند، ولی آنچه که در تاریخ مسلّم است، این است که ابوالفضل بسیار رشید، بسیار شجاع، بسیار دلیر، بلند و خوشرو و زیبا بود. وَ کانَ یُدعی قَمَرُ بَنی هاشِمٍ. او را ماه بنی هاشم لقب داده بودند. اینها حقیقت است، البته شجاعتش را از علی «ع» به ارث برده بود. داستان مادرش حقیقت است که علی «ع» به برادرش عقیل فرمود زنی برای من انتخاب کن که وَلَدَتهَا الفُحولَةُ؛ یعنی از شجاعان به دنیا آمده باشد. عقیل اُمّ البنین را انتخاب می‌کند و می‌گوید این همان زنی است که تو می‌خواهی. لِتَلِدَ لی فارِساً شُجاعاً؛ دلم می‌خواهد از آن زن، فرزند شجاع و دلیری به دنیا بیاید. تا این مقدار حقیقت است. آرزوی علی در ابوالفضل تحقق یافت.

روز عاشورا می‌شود. بنابر یکی از دو روایت، ابوالفضل جلو می‌آید، عرض می‌کند برادرجان! به من هم اجازه بفرمایید. این سینه من تنگ شده است؛ دیگر طاقت نمی‌آورم. می‌خواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما کنم.

 

 

من نمی‌دانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرت ابوالفضل را چنین داد. خود ابا عبدالله بهتر می‌دانست. فرمود برادرم! حال که می‌خواهی بروی، برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری. لقب «سقا»، آب آور، قبلاً به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش، ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال ابا عبدالله آب بیاورد. این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ نه، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند، ولی در این خلال توانستند یکی دو بار از جمله در شب عاشورا آب تهیه کنند. حتی غسل کردند، بدنهای خودشان را شست و شو دادند.

ابوالفضل فرمود: چشم. ببینید چقدر منظره باشکوهی است! چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانیت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت و فداکاری است؟! یک تنه خودش را به جمعیت می‌زند. مجموع کسانی را که دور آب را گرفته بودند، چهار هزار نفر نوشته‌اند.

وارد شریعه فرات شد. اسب را داخل آب برد (این را همه نوشته‌اند). اول، مشکی را که همراه دارد پر از آب می‌کند و به دوش می‌گیرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است. همان طور که سوار است و آب تا زیر شکم اسب را فرا گرفته است، دست زیر آب می‌برد. مقداری آب با دو دستش تا نزدیک لبهای مقدسش می‌آورد. آنهایی که از دور ناظر بوده‌اند، گفته‌اند اندکی تأمل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد؛ آبها را روی آب ریخت. کسی نفهمید که چرا ابوالفضل در آنجا آب نیاشامید؟! اما وقتی که بیرون آمد، رجزی خواند که در این رجز،  مخاطب، خودش بود نه دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید:

یا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسَینِ هُونی                 فَبَعدَهُ لا کُنتُ اَن تکوُنی

هذَا الحُسَینَ شارِبُ المنوُنِ                       وَ تَشرَبینَ بارِدَ المَعینِ

وَ اللهِ ما هذا فِعالَ دینی                            وَ لا فِعالَ صادِقِ الیَقینِ

ای نفس ابوالفضل! می‌خواهم بعد از حسین زنده نمانی. حسین شربت مرگ می‌نوشد، حسین در کنار خیمه‌ها با لب تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامی؟! پس مردانگی کجا رفت؟ شرف کجا رفت؟ مواسات و همدلی کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست؟ مگر تو مأموم او نیستی؟ مگر تو تابع او نیستی؟!

هذَا الحُسَینَ شارِبُ المنوُنِ                       وَ تَشرَبینَ بارِدَ المَعینِ

هیهات! هرگز دین من چنین اجازه‌ای به من نمی‌دهد، هرگز وفای من چنین اجازه‌ای به من نمی‌دهد. ابوالفضل مسیر خود را در برگشتن عوض کرد. از داخل نخلستانها آمد. قبلاً از راه مستقیم آمده بود. چون می‌دانست همراه خودش امانت گرانبهایی دارد، راه خود را عوض کرد و تمام همتش این بود که آب را به سلامت برساند. چون امکان داشت تیری بیاید و به مشک بخورد و آبها را بریزد و نتواند به هدفش برسد.

در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوش شد. معلوم شد حادثه تازه‌ای پیش آمده است. فریاد زد:

وَاللهِ اِن قَطَعتُموا یَمینی                         اِنّی اُحامی اَبَداً عَن دینی

وَ عَن اِمامِ صادِقِ الیَقینِ                        نَجلُ النَّبیِّ الطّاهِرِ الاَمینِ

به خدا قسم اگر دست راست مرا ببرید، من دست از دامن حسین بر نمی‌دارم. طولی نکشید که رجز عوض شد:

یا نَفسُ لا تَخشی مِنَ الکُفّارِ                 وَ اَبشِری بِرَحمَةِ الجَبّارِ

مَعَ النَّبیِّ السَّیدِ المُختارِ                       قَد قَطَعوا بَبَغیِهِم یَساری

در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. نوشته‌اند با آن هنر و فروسیّتی که داشت، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمی‌گویم چه حادثه‌ای پیش آمد، چون خیلی جانسوز است. در شب تاسوعا معمول است که ذکر مصیبت این مرد بزرگ می‌شود.

این را هم عرض کنم که ام البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولی در کربلا نبود؛ در مدینه بود. به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهید شدند. این زن بزرگوار به قبرستان بقیع می‌آمد و برای فرزندان خودش نوحه سرایی می‌کرد. نوشته‌اند نوحه سرایی این زن آنقدر دردناک بود که هر کس می‌آمد گریه می‌کرد، حتی مروان حکم که از دشمن‌ترین دشمنان بود.

در نوحه سرایی خود، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص یاد می‌کرد. ابوالفضل، هم از نظر سنّی و هم از نظر کمالات روحی و جسمی، ارشد ِ فرزندانش بود. من یکی از این دو مرثیه‌ای را که از این زن به خاطر دارم، برای شما می‌خوانم. این مادر داغدار در آن مرثیه‌های جانسوز خودش ( به طور کلی عربها مرثیه را خیلی جانسوز می‌خوانند) این جور می‌خواند:

یا مَن رَأَی العَبّاسَ کَرَّ عَلی جَماهیرِ النَّقَدِ

وَ وَراهُ مِن اَبناءِ  حَیدَرِ ٍ کُلُّ لَیثٍ ذی لَبَدٍ

اُنبِئتُ اَنَّ ابنی اُصیبَ بِرَأسِهِ مَقطوعَ یَدٍ

وَیلی عَلی شِبلی اَمالَ بِرَأسِهِ ضَربُ العَمَدِ

لَو کانَ سَیفُکَ فی یَدیکَ لَما دَنی مِنهُ أَحَدٌ

 

 

ای چشم ناظر! ای چشمی که در کربلا بودی و آن مناظر را می‌دیدی! ای کسی که آن لحظه را تماشا کردی که شیربچه من ابوالفضل از جلو و شیربچگان دیگر من از پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند! برای من قضیه‌ای نقل کرده‌اند؛ نمی‌دانم راست است یا دروغ؟ گفته‌اند در وقتی که دستهای بچه من بریده بود، عمود آهنین بر فرق فرزند عزیز من وارد شد، آیا راست است؟! وَیلی عَلی شِبلی اَمالَ بِرَأسِهِ ضَربُ العَمَدِ. بعد می‌گوید: ابوالفضل! فرزند عزیزم! من خودم می‌دانم، اگر دست می‌داشتی، مردی در جهان نبود که با تو رو به رو شود. اینکه آنها چنین جسارتی کردند، برای این بود که دستهای تو از بدن بریده شده بود.

 

 

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرینچ

 

از: مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد اول، (چاپ ششم، تهران: انتشارات صدرا، آبان ماه 1365)، صفحات 58 تا 64.


من آنم كه... مدرس بود قهرمان!

 
 

كهوزير كشور دولت اصلاحات از شخصيت شهيدمدرس تجليل كرد.
عبدالواحد موسوي لاري ضمن مقاله اي با عنوان «مدرس و مجلس مقتدر» در روزنامه زنجيره اي اعتماد، نوشت: مدرس و همراهان وي در برابر مطامع بيگانگان، دفاع جانانه از منافع ملي انجام دادند كه نمونه آن جلوگيري از انعقاد قرارداد سال 1919 بود.
وي اضافه كرد: مدرس و ملك الشعراي بهار و... در مراحل حضورشان در مجلس از حقوق ملت دفاع كردند و نگذاشتند چه در زمان حضور رضاشاه به عنوان سردار سپه و چه انتقال قدرت از قاجار به پهلوي، عنان كار به دست نااهلان افتد.
اين مقاله در حالي منتشر مي شود كه فراكسيون اكثريت (اصلاح طلبان) در مجلس ششم عملكردي كاملا معارض با شخصيت و منش آيت الله شهيد سيدحسن مدرس داشت. اگر شهيد مدرس مقابل زورگويي و باج خواهي هاي رژيم انگليس ايستاد و با زهر نوچه هاي انگليسي به شهادت رسيد، 135 نماينده شبه اصلاح طلب مجلس ششم با انتشار نامه اي علني خواستار سر كشيدن جام زهر تسليم در چالش هسته اي با انگليس و آمريكا و اسرائيل شدند. اين نامه آن قدر دشمن پسند و خائنانه بود كه مكررا در مذاكرات هسته اي، از سوي مذاكره كنندگان غربي به عنوان سند تسليم ملت ايران مورد استناد قرار مي گرفت همچنين در همين مجلس ششم بود كه احمد شيرزاد مشاركتي از پشت تريبون علني ادعا كرد درباره فعاليت هاي اتمي 19 سال به دنيا دروغ گفته ايم و اكنون دم خروس ما بيرون افتاده است. امثال شيرزاد در واقع نقش تقي زاده ها و احمد تدين هاي روزگار شهيد مدرس را ايفا مي كردند و آن قدر خيانت كردند كه حتي بارها صداي رئيس مجلس وقت (كروبي) درآمد. شهيد مدرس جان گرامي خود را به خاطر ايستادگي مقابل رژيم انگليس فدا كرد، حال آن كه طيفي از مدعيان اصلاح طلبي سالهاست تبديل به سوژه پرداز و تحليل نويس شبكه دولتي انگليس (بي بي سي) شده اند.
نكته قابل تأمل ديگر، انتشار مقاله موسوي لاري در روزنامه اي است كه تا مدت ها تحليل هاي بي بي سي را بدون ذكر منبع و به عنوان تحليل هاي خود منتشر مي كرد و اين روند طولاني مدت پس از لو رفتن ماجرا، متوقف شد هر چند دنباله روي از رويكرد و سياست شبكه هايي مانند بي بي سي همچنان سر لوحه عمل رسانه هاي زنجيره اي است.


 

دست خالي



تصویرگفت: روز دوشنبه اين هفته، «برژينسكي» در مصاحبه اي با اشاره به شكست سخت رژيم صهيونيستي در جنگ غزه گفته بود؛ مگر آمريكا مثل اسرائيل يك «الاغ نفهم» است كه در فكر حمله به ايران باشد.
گفتم: دور از جون الاغ! حالا مگه چي شده بود؟!
گفت: برژينسكي خطاب به نتانياهو گفته ؛ وقتي اسرائيل توان مقابله با حماس و جهاد اسلامي را كه فقط يك شاخه مرتبط با ايران هستند، ندارد، چرا ايران را تهديد به حمله مي كند؟
گفتم: خب! حرف حساب زده. اتفاقا «جان بولتون» هم در مصاحبه با «فاكس نيوز» بدجوري اسرائيل را به خاطر شكست اخير سرزنش كرده است.
گفت: پس بگو كه چرا نتانياهو به مقامات آمريكايي اعتراض كرده و گفته است وقتي كمك نكرده ايد چرا ملامت مي كنيد؟!
گفتم: گدايي در خانه اي را زد و تقاضاي كمك كرد ولي صاحبخانه به جاي كمك هرچه فحش بلد بود نثار گدا كرد. گدا با غرولند گفت؛ حالا كه كمك نمي كني چرا ديگه فحش ميدي؟ و صاحبخانه گفت؛ آخه نمي خواستم دست خالي رفته باشي!


 

 





:: بازدید از این مطلب : 336
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 11 آذر 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: